در کنار این تجربه البته راهکارهایی هم دربارهی کنار آمدن با کودک درون از زبان یک روانشناس میخوانید.
* * *
مهرسا دندانهای ردیف و سپیدی دارد. لابد به همین دلیل است که زیاد میخندد و خندهاش هم قشنگ است. همین خنده نشان میدهد که کودک درونش زنده و
پرجنب و جوش است. وقتی صحبت از همین کودکِ درون به میان میآید، مهرسا میخندد و چشمهایش را چپ میکند و ادای گابی
(یکی از عروسکهای مجموعهی کلاه قرمزی92) را درمیآورد و میگوید: آقای مجری کودک درون اصلاً چی هست، من بخورم؟
بعد میخندد و ادامه میدهد: از شوخی گذشته، بله، من به کودک درون معتقدم. چون هرروز در حال بازی با کودک درونم هستم. از مهرسا میپرسم: پس دردسر هم درست کرده؟ دربارهی یکی از این دردسرها صحبت کن.
- در جلسهی بلهبران برادرم، یک آدامس بادکنکی به چه اندازهای انداخته بودم در دهانم. یک لحظه از همه غافل شدم و آدامسم را باد کردم. آدامس بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد و یک دفعه، درست لحظهای که همه ساکت بودند، تتتتتق، ترکید! در آن لحظه مامان و بابا و برادرم بدترین نگاه دنیا را به من کردند و حسابی خجالت کشیدم. ولی حالا برای همه یک خاطرهی خندهدار است. با این حال فکرمیکنم اگر به عقب برگردم، این کار را تکرار نمیکنم. کودک درونم آنشب باعث شد حسابی خجالت بکشم...
سهیل 15 سال دارد و تهلبخندی خجالتی روی لبهایش است. او دربارهی کودک درون میگوید: نمیدانم تا چه حد در زندگی به کودک درونم اهمیت میدهم، ولی فکر میکنم در این شلوغیهای زندگی روزمره، خیلی صدایش را نشنوم. ورزش، درس، کارهای کوچک و بزرگ. خب شایدکودک درونم، بیشتر بخش ورزشی وجودم را هدایت میکند تا دیگر بخشها. وقتی فوتبال بازی میکنم، تمام حواسم میرود پی توپ و دروازه. یادم میرود که فیزیکم افتضاح است و شب قبل با پدرم دعوا کردهام.
سهیل دربارهی دردسرهایی که کودک درونش بهوجود آورده میگوید: تا جایی که یادم میآید، همیشه خوددار بودهام...ولی یکبار به بهانهی اینکه زنگ خانه خراب بود، شیشهی پنجرهی آشپزخانه را با سنگ شکستم. نمیدانم چرا یکدفعه چنین کار احمقانهای کردم...
هانیه از سهیل خجالتیتر است. یک راکت بدمینتون دستش گرفته و تور آن را آرام آرام روی زانویش میزند. دستانش را سایهبان چشمش میکند و میگوید: خیلی خوب میشد اگر همهی آدمها کودک درونشان را زنده نگه میداشتند. ولی وقتی مجبوری همیشه با آدمهای زمخت و خشک طرف باشی، خواه ناخواه کودک درون آدم هم افسردگی میگیرد.
هانیه 16 سال دارد و به گفتهی خودش مدتهاست که خبری از کودک درونش ندارد. او درباره ی آخرین دردسری که کودک درون برایش ایجاد کرده میگوید: من عاشق مادربزرگم هستم. ولی او ایران زندگی نمیکند. آخرین باری که به ایران آمد، خیلی به او اصرار کردم که بیشتر بماند، ولی او قبول نکرد. شبی که پرواز داشت، خودش و مادرم و خالههایم به مدت دوساعت به دنبال پاسپورتش میگشتند، اما پیدا نکردند. چون من آن را قایم کرده بودم. مادربزرگم پروازش را از دست داد و مجبور شد چند روزی بیشتر بماند. اما دیگر هیچکس چشم نداشت مرا ببیند. چون پاسپورت او را من قایم کرده بودم!
کودک درون همیشه هم دردسرآفرین نیست. در واقع خیلی از بهترین و نابترین حسهای انسانی، ناشی از این مقولهی روحی ما میشود. «جان برادشاو»، نویسنده و روانشناس آمریکایی در کتابها و سخنرانیهایش همیشه، توجه ویژهای به مقولهی کودک درون داشته است. او در یکی از سخنرانیهایش، شش راهکار برای کنترل کردن و آرامش کودک درونِ دردسرآفرین ارائه میکند. این شش راهکار را در زیر میخوانید:
* * *
به او اعتماد کنید
وقتی کودکِ درون شما دردسر میآفریند که مدتها پنهان شده و اعتمادش را به دنیای بیرون از دست داده است. ما همیشه باید به کودک درونمان اهمیت بدهیم و خواستههای کوچک و بیدردسر او را فدای شتابزدگی و زندگی روزمره نکنیم. با این کار به کودک درونمان اعتماد بهنفس میدهیم و به او میفهمانیم که حمایتش کردهایم. ما نباید از وجود او خجالت بکشیم، او را سرکوب کنیم و در نهایت رهایش کنیم.
* * *
او را به رسمیت بشناسید!
بله او هست. حتی در وجود بدترینها. فقط در وجود آنها نادیده گرفته شده، سرکوب و یا زخمی شده. پس او را نفی نکنید. فقط زخمهایش را مداوا کنید.
* * *
ساز افسردگی
همیشه بعد از خشم، ساز افسردگی کوک میشود. اما گوشهایتان را بگیرید و به این ساز گوش ندهید. قبری از آرزوها درست نکنید،
تا مجبور باشید بر سرش گریه کنید.
* * *
پشیمانی و حسرت
او همیشه حضور دارد تا زخمهایش درمان شود و تبدیل به یک کودکِ درون سرزنده شود. پشیمان شدن و حسرتخوردن دردی از او دوا نخواهد کرد.
* * *
تنهایی او، تنهایی ماست!
وقتی پنهانش کنید و از او شرمگین باشید، خیلی حضور در میان جمع را هم دوست نخواهید داشت، مبادا بازهم خجالتزدهتان کند. کَلکَل کردن با او و نادیده گرفتنش فقط ما را در تنهایی هرچه بیشتر و افسردگی غرق خواهد کرد.
* * *
خشم، نشانهای از اوست!
او قدرت زیادی دارد. میتواند شما را عصبانی کند و خشم هم وحشت میآفریند. بعد از عصبانیت، وحشتزده نشوید و خشم را توجیه عقلانی نکنید. برای اینکه خشم را مهار کنید در قدم اول باید آن را قبول داشته باشید.